دلتنگیهای عاشقانه

متن دلتنگیهایم ....

دلتنگیهای عاشقانه

متن دلتنگیهایم ....

متن آهنگ یکی هست مرتضی پاشایی

یکی هست










یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم
اون خوابه
نمیخوام
بدونه
واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیونه
یه نامه
که خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم درو که می بست
میدونستم که میمیرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
می ترسم
یه روزی
برسه که اونو نبینم بمیرم تنها
خدایا
کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا
سکوت
اتاقو
داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار

یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم درو که می بست
میدونستم که میمیرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم
اون خوابه
نمیخوام
بدونه
واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیونه
یه نامه
که خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه




نظرات 2 + ارسال نظر
مهلا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ

چقد قشنگ بود تا حالا اهنگشو گوش نکردم..........

se7en چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ق.ظ

زیبا خیال می کنی مرگ فقط این است که جسمی با چشم های بسته و قلب خاموش را توی یک جعبه ی چوبی و شیشه ای تا زیر زمین بدرقه کنند و بعد اشک و خاک رویش بریزند تا آرام بگیرد و خودشان هم تا چند روز سیاه بپوشند و اشک بنوشند و دسته گلی با روبان مشکی پرپر کنند و نام آن جسم را فریاد بزنند و فریادشان عین انعکاس صدا در کوه شود و بعد چشم باز کنند و ببینند یکسال از کوچ آن جسم گذشته است و باید بروند و وانمود کند هنوز غمگینند اما با خودشان به این نتیجه تلخ برسند که یاد او را همراه با جسمش زیر یک عالم خاک سرد پنهان کرده اند نه اردیبهشتی ترنم. مرگ یعنی بدانی کسی برایت میمیرد یا لااقل به عشق تو نفس می کشد و بعد زندگی را هم دوس ندارد چه رسد بی تو زندگی کردن را و بعد آن را هم از او بگیری به جرم جنونش یا اشتباهش یا اصلاً تقصیرش، در خلا نبودنت حبسش کنی تا به مرگ تدریجی برود و بمیرد نه مرگ طبیعی جسم. مرگ یعنی اینکه بدانی کسی بی تو، بی ستاره ات هفت آسمانش شب است، خورشید نمی شناسد، روز ندارد، لحظه نمی فهمد، ساعتش روی آخرین لمس حضور تو مانده است. و تقویمش هنوز تحویل را نچشیده است و بدانی و بگذاری به همان حال بماند تا بمیرد، اصلاً ته دل مثل حریرت هم تکان نخورد یعنی همین طور است دل تو! دلی که طاقت تصور هیچ شکستنی را ندارد، جفت مرده ی قناری را نمی تواند ببیند، گنجشک را نمی تواند تصور کند وقتی زخمی از تیر روی بالش علامت درد کشیده است اینگونه باشد. مریم حیدزاده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد